جدول جو
جدول جو

معنی چم کرته - جستجوی لغت در جدول جو

چم کرته
(چَ کِ تِ)
دهی از دهستان زیدون بخش حومه شهرستان بهبهان که در 45 هزارگزی جنوب بهبهان و 6 هزارگزی جنوب راه شوسۀ آغاجاری به بهبهان واقع است. دشت و گرمسیر است و 388 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه خیرآباد. محصولش غلات، برنج، کنجد، صیفی، پشم و لبنیات. شغل اهالی زراعت و حشم داری و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گم کرده
تصویر گم کرده
از دست داده، نابود کرده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چشم کرده
تصویر چشم کرده
کسی که از چشم بد آسیب دیده، چشم زخم رسیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دم کرده
تصویر دم کرده
هر چیزی که آن را دم کرده باشند از چای و قهوه و برنج و دارو، بادکرده، ورم کرده
فرهنگ فارسی عمید
(چَ سُ خَ)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: یکی از مزارع قریۀ طایقان قم است. (از مرآت البلدان ج 4 ص 261)
لغت نامه دهخدا
(چَ شَ تِ)
دهی از دهستان کولیوند بخش سلسلۀ شهرستان خرم آباد که در 39 هزارگزی باختر الشتر و 2 هزارگزی خاور راه شوسۀ خرم آباد به کرمانشاه واقع است. دامنه و سردسیر است و 120 تن سکنه دارد. آبش از چشمه ها. محصولش غلات، حبوبات و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش مالرو است. ساکنین این آبادی از طایفۀ کولیوند میباشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(چَ ؟)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: قریه ای است از قرای بلوک فارس. (از مرآت البلدان ج 4 ص 262)
لغت نامه دهخدا
(یَ دَ / دِ)
مرطوب. آب زده، در تداول، کنایه از مجهز و آماده و منتظر. گویند: همیشه چند نفر نم کرده دارد، همیشه چند تن در انتظار و به فرمان اویند
لغت نامه دهخدا
(چَ دَ / دِ)
از دست داده. مفقود:
همی گشت بر گرد آن مرغزار
که یابد نشانی ز گم کرده یار.
فردوسی.
بوی پیراهن گم کردۀ خود میشنوم
گر بگویم همه گویند ضلالی است قدیم.
سعدی (بدایع).
دل گم کرده در این شهر نه من میجویم
هیچکس نیست که مطلوب مرا جویا نیست.
سعدی (طیبات).
- گم کرده پی، بمعنی پی گم کرده است که کنایه ازبی نشان باشد. (برهان). گم شده ای که پی او به جایی نرسد. (آنندراج).
- ، کنایه از کسی است که کاری را چنان کند که دیگری پی به مطلب و مقصد آن کس نبرد. (برهان). به مجاز بر کسی اطلاق کنند که کاری کند که پی به مطلب او برده نشود. (آنندراج). و رجوع به انجمن آرا شود:
سلاطین عزلت گدایان حی
منازل شناسان گم کرده پی.
سعدی (بوستان).
- گم کرده دل، کسی که دل خود را گم کرده است. کسی که دل خود را در راه معشوق از دست داده است:
من باری از تو برنتوانم گرفت چشم
گم کرده دل هرآینه در جستجو بود.
سعدی (طیبات).
- گم کرده راه، ضال. گمراه. متحیر. سرگشته. کسی که راه خود را گم کرده است:
بدو گفت شاپور کای نیکخواه
سخن چند پرسی ز گم کرده راه.
فردوسی.
بدان تا ترا بردهد دستگاه
بدین ترک بدخواه گم کرده راه.
فردوسی.
جگرخسته گشته ست و گم کرده راه
نخواهد که بیند همی رزمگاه.
فردوسی.
همی گفت کای مرد گم کرده راه
نه من خواستم رفته جانت ز شاه.
فردوسی.
شگفتی تر آن کز میان سپاه
یکی ترک بدبخت گم کرده راه.
فردوسی.
چنین گفت پس پهلوان سپاه
بدان لشکر تیز گم کرده راه.
فردوسی.
گر ایدون که بگشاید این راز شاه
بر این مرزبانان گم کرده راه.
فردوسی.
غمی شد دل پهلوانان ز شاه
همه خیره گشتند و گم کرده راه.
فردوسی.
- گم کرده فرزند، کنایه از مهتر یعقوب علیه السلام. (آنندراج) :
یکی پرسید از آن گم کرده فرزند
که ای روشن گهر پیر خردمند.
سعدی (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
منتفخ و بادکرده. (ناظم الاطباء) ، هر چیزی که به حرارت پست تر از جوش طبخ شده باشد. (ناظم الاطباء). برای تهیۀ دم کرده مادۀ دارویی را در ظرفی گذارده و آب جوشان به روی آن ریخته روی ظرف را می پوشانند و پس از اینکه مدت کافی برای اشباع آب از مواد مؤثرۀ دارویی گذشت محصول را صاف کرده بکار می برند. (از کتاب درمان شناسی)
لغت نامه دهخدا
گریخته. رم زده. رم دیده. (آنندراج). رجوع به رم زده و رم دیده شود:
هرچند که بر چشم تو شوخی است مسلم
پیش دل رم کردۀ ما آهوی لنگ است.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خَ کَدَ / دِ)
خمیده. گوژپشت. (ناظم الاطباء) ، تاکرده. منحنی کرده. (یادداشت بخط مؤلف) ، دولا کرده. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(چَ چُ غَ / غِ)
رشته ای را گویند که تازیانه را از آن بافند. (برهان). به معنی رشتۀ تازیانۀ. (از رشیدی) (انجمن آرا) (از آنندراج). رشته ای که از آن تازیانه بافند. (ناظم الاطباء) ، جنسی است از تازیانه. (رشیدی) (انجمن آرا). نوعی از تازیانه و قمچی باشد. (آنندراج). نوعی از تازیانه و قمچی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چَ کَ گَ)
دهی از دهستان چم خلف عیسی بخش هندیجان شهرستان خرم شهر که در 13 هزارگزی شمال هندیجان کنارراه اتومبیل رو هندیجان به خلف آباد واقع است. دشت و گرمسیر است و 250 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه زهره. محصولش غلات. شغل اهالی زراعت و حشم داری و راهش درتابستان اتومبیل رو است. ساکنان این آبادی از طایفۀقنواتی میباشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(چَکَ)
دهی است از دهستان تیوند بخش دلفان شهرستان خرم آباد که در 30 هزارگزی شمال نورآباد و 18 هزارگزی خاور راه خرم آباد به کرمانشاه واقع است. تپه ماهوری و سردسیر است و 300 تن سکنه دارد. آبش از چشمه. محصولش غلات، لبنیات و پشم. شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی سیاه چادربافی و راهش مالرو است. ساکنین آبادی از طایفۀ تیوند میباشند که در ساختمان و چادر سکونت دارند و برای تهیۀ علوفۀ احشام در زمستان به قشلاق میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ کَ دَ / دِ)
افسون شده و چشم زخم رسیده. (ناظم الاطباء). رجوع به چشم کردگی و چشم کردن شود
لغت نامه دهخدا
(چَ چِ رَ)
دهی از دهستان سماق بخش چگنی شهرستان خرم آباد که در 12 هزارگزی جنوب باختری سراب دره و 7 هزارگزی جنوب راه شوسۀ خرم آباد به کوهدشت واقع است جلگه و معتدل است و 60 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه کشکان. محصولش غلات و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی زنان بافتن سیاه چادر و راهش مالرو است. ساکنین این آبادی از طایفۀ سادات حاث الغیب میباشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رم کرده
تصویر رم کرده
گریخته، رم زده، رم دیده
فرهنگ لغت هوشیار
رطوبت رسانیده اندکی آب زده، رفیقه معشوقه. یانم کرده ای (زیرسر) گذاشتن، رفیقه ای را آماده داشتن: چرا نمیگویی نم کرده ای زیر سر داری اگر زبان ما تا بحال بسته بود چشمهامان باز بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گم کرده
تصویر گم کرده
از دست داده، مفقود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشم کرده
تصویر چشم کرده
چشم زخم رسیده، افسون شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چم چرغه
تصویر چم چرغه
رشته ای از تازیانه را از آن بافند، نوعی از تازیانه و قمچی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نم کرده
تصویر نم کرده
((نَ کَ دِ))
رطوبت کشیده، اندکی آب زده، رفیقه، معشوقه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دم کرده
تصویر دم کرده
((دَ. کَ دِ))
هر نوع محلول دارویی گیاهی که از ریختن در آب جوش حاصل می شود
فرهنگ فارسی معین
رفیقه، مترس، معشوقه، نشمه
فرهنگ واژه مترادف متضاد